ذهن نوشته هايي كه جارو برقي به سادگي مي بلعد

نزديك مي شوي و دور مي شوم

نزديك مي شوم و دور مي شوم

نزديك مي شود و دور مي شوم

نزديك مي شويم و دور مي شويم

نزديك مي شود و دور مي شوم

نزديك مي شود و دور مي شود

نزديك مي شوم و دور مي شوم

نزديك مي شود و دور مي شوم

نزديك مي شوم و دور مي شوم

و

تسلسل

1 comment:

Anonymous said...

نوشته هایت ر ا که میخوانم گاهی گم می شوم.واقعیت این است که من از آن سنت گراها در ادبیات هستم! به نظرم استفاده از واژه هایی مانند الکتریکی یا کیت و این ها در یک متن یا نوشته ای که به ظاهر ادبی است از غنای آن می کاهد. اما باز باید اعتراف کنم که گاهی این ترکیبات تازه وارد شده و گاه گنگ زیبا هم هست.
اما، ِایا می خواهی خواننده (ای مانند من که خیلی بلد نیست) را در میان کلمات گم کنی یا می خواهی با خواندنت فریاد بزنم: من در کجای جهان ایستاده ام؟ یا اصلا هیجکدام؟ راستش هر دو را به من دادی. هم من را در میان واژه ها و جمله ها گم کردی و گاه لمست کردم.
دقیقا همین جایی که الان دارم پیام می گذارم یکی از آن نوشته هایی بود که به نظرم روحت در آن سرچشمه داشت. ببین این جا حتی لفظ جاروبرقی به زیبایی نشسته و معنای کاملی را می رساند.
تنها چیزی که کمی اذیتم کرد کلمه ی آخر بود: تسلسل. به نظرم در نوشتنی اینجنین باید خواننده را وادار کنی که بفهمد جه می گویی. گاهی این منظور بسیار روشن است وگاه نیست. حتا این امکان هست که خواننده چیزی را برداشت کند که تو آن را نخواسته ای! اما این همان زیبایی نوشتن است. این که گاه در نوشته جیزی باشد که من به دنبالش بگردم. به نظرم پس از جمله ی آخر، و تسلسل تبدیل به سه نقطه شود بسیار زیباتر است. یا حتا می توانی صدای جاروبرقی را در اینجا بیاوری.
به هر حال
زیباست
و ممنون

خاکسترم را به باد بسپارید

خیس و مرطوب لباس زیرم و بر زمین نیمه جان سپر فرسوده ی من خشاب اسلحه ی چوبین م حد فاصل این رفت و آمد می رفتم از راه به راه از در به در