...

كسي چيزي مي گويد

.

تو و رستوراني با طعم ادويه ي استوايي ِ شرق دور

من و بوي حياط ِ پشتي ِهتل

و

ته عطسه هايي تلخ و خشكيده ي ِ نازك

در دنيايي كه از يك ليوان يكبارمصرف كوچكتر است

No comments:

خاکسترم را به باد بسپارید

خیس و مرطوب لباس زیرم و بر زمین نیمه جان سپر فرسوده ی من خشاب اسلحه ی چوبین م حد فاصل این رفت و آمد می رفتم از راه به راه از در به در