بايد آروم راه بري كه از خواب بيدارش نكني

ميدونستم امروز بايد مينوشتم
گهگاهي يه باد سردي از بين زيپ كاپشنم ميدوويد تو .
همين امشب ها بوود
عادت كرده بوودم به نبودن كسي

2 comments:

آدم آهنی said...

می دونستم بالاخره می نویسی

Anonymous said...

عادت به نبودن کسی, چه عادت زجر دهنده ای

خاکسترم را به باد بسپارید

خیس و مرطوب لباس زیرم و بر زمین نیمه جان سپر فرسوده ی من خشاب اسلحه ی چوبین م حد فاصل این رفت و آمد می رفتم از راه به راه از در به در