آخرين لحظات اتصالم به دنياي واپسين
و گرمايي كه اگر سه نقطه
ديدارم به شمارش آسمان ِ چشماني وابسته بود
كه چشمانش
حتي واسه يه لحظه
بيب
بيب
بيب
.
اسمم را نوشتم در آخرين سطح ِ دوره ي فشارهاي مضطرب مآبانه ي ِ گاهي تلخ
همراه با طعم تحصيل ِ ادبيات اسپرانتو
برو پسرم
برو يه هوايي بخور
تو چرا نمي خواي باور كني
.
با زير شلواري كه نميشه تو بالا شهر گلا و درختا رو آب بدي
خاطرخواهي مال پولداراس نه من و تو
گويي برهنه در امتداد ستون ِ فقرات گياهي كه سالهاست در نزديكي مبلمان خانه مان اقامت دارد ايستاده ام
و تمام ساكنان آسمان خراشي شايد سي طبقه البته در تصورات نمناك و مبهم من
مرا با چشمان ِ مسلح نظاره مي كنند
.
حتي يادت رو
هميشه
.
لباسم رو پوشيدم
پيرهن مشكي كه گاهي براي سوگواري خودم مي پوشيدم
مشكي با خالهاي سفيدي كه اگه ميخواي جراحيشون كني بايد مطمئن شي كه ضرر نداره
من دكتر ِ آشنا دارم اگه خواستي
اين رو تو گفتي
.
پيرهن مشكي با كت صورتي
صورتي از رنگ پيرهن دوستمون كه چندان هم نجيب نيست و آلوده به عطري سبز
سبز ِ روشن ِ ترانسپارنت
كاش من هم تو جيبت بودم
.
اما روم به ديوار ميمونه براي هميشه
اگر كه مجبور شم بگم بايد شاشيد به مفهوم ِ مطلقا ً انتزاعي ِ چيزي كه از ترس اسم خودش رو گذاشته منطق
وگويي اين هم به شدت منطقي مي باشد
.
در تصويرسازي هاي قرون وسطي و منحصرا ً گوتيك گاهي ديده شدم
اما فلوي ِ شصت و نه درصد
انگار اينجاست كه من احساس آرامش مي كنم و انگار اينجاست كه من غوز نمي كنم
اينجاست كه من سرد ِ تنم
.
و باد مرا مي برد
تا ارتفاع چهل متري
همراه با آرزويي كه من فقط به باد گفتمش
و به تو
1 comment:
من هم دكتر ِ آشنا دارم اگه خواست
Post a Comment