گلهاي شب بو ما صبح هم بو داره

به طرز هيجان انگيزي كودكانه همه چيزم نو
حس انسان دوباره متولد شده اي را ميدارم
كاش جاي پنجره اطاقم بودم
س ام س مياد
هي
.
گلوم گرفته از فرياد ممتد خوشحالي تو جنگل اطاقم
تخيل كه تجربه نداره اما بلاخره بايد به يه شكلي تجربه ش كني و اين قانون سوم نيوتن ميباشد و من خوبم
.
اگه حواست نباشه سالهاي زيادي همش شكل هم ميشه .
پرواز بعدي به مقصذ امستردام ساعت چهل و هفت و سه دقيقه تهران رو به سمت آمستردام ترك ميكنه .
به علت كمبود باطري فعلا در اطاق بغلي منتظر بمانيد
.
.
.

اونشب دلم ميخواست تا ته دنيا پياده برم
گلهاي شب بو ما صبح هم بو داره
.
اما
تنهايي خيلي سردمه

1 comment:

آدم آهنی said...

یه لحاف

خاکسترم را به باد بسپارید

خیس و مرطوب لباس زیرم و بر زمین نیمه جان سپر فرسوده ی من خشاب اسلحه ی چوبین م حد فاصل این رفت و آمد می رفتم از راه به راه از در به در