حس غریبی دارم نسبت به گریه کردن
انگار که یه حس نزدیکی قدیمی توش بوود
جایه اپاندیسم میسوزه
یه حس نوستا.ی
نمی تونم در و ببندم و بگم که به من هیچ مربوطی نیس
نمیدونم مگه تو این چند رووز چقدر آب خورده بوودم که ادرارم تبدیل شده بوود به مایع بیرنگی اینقدر شفاف
شاید این رووزها خیلی تشنه بوودم
شایدم داشت کم کم تمام آب بدنم تمووم میشد
دارم خشک میشم؟؟؟
کفشام دم در بوود
مثل اکثر اوقات بنداش بازه
انگار اسید عجیبی تموم وجودم رو پر کرده بود
روده هام کش اوومدن
یقه لباسش باز بود
یه نگرانی سختی تو چشماش
میخوام گریه کنم
انگار که یه حس نزدیکی قدیمی توش بوود
جایه اپاندیسم میسوزه
یه حس نوستا.ی
نمی تونم در و ببندم و بگم که به من هیچ مربوطی نیس
نمیدونم مگه تو این چند رووز چقدر آب خورده بوودم که ادرارم تبدیل شده بوود به مایع بیرنگی اینقدر شفاف
شاید این رووزها خیلی تشنه بوودم
شایدم داشت کم کم تمام آب بدنم تمووم میشد
دارم خشک میشم؟؟؟
کفشام دم در بوود
مثل اکثر اوقات بنداش بازه
انگار اسید عجیبی تموم وجودم رو پر کرده بود
روده هام کش اوومدن
یقه لباسش باز بود
یه نگرانی سختی تو چشماش
میخوام گریه کنم
No comments:
Post a Comment